9 ماه بارداری
خوشگلم تو بهترین هدیه خدایی که بعد ١٠ سال خدای مهربون به مامان و بابا داد تا زندگی ٢ نفره من و بابایی یک رنگ و رویی بگیره عزیزکم من به خاطر اینکه خدا یک نینی بهمون بده خیلی اذیت شدم و بابایی هم خیلی هزینه کرد ولی حکمت خدا یک چیزه دیگه بود و تو یک روز سرد زمستانی تو هفته ای که مصادف بود با تولد مامانی روز ١٩ بهمن ١٣٨٨ خیلی غیر منتظره فهمیدم خدای مهربون یک نینی بهمون هدیه کرده اینکه چقد خوشحال شدیم فقط خدا میدونه .
بعد از اونم که خودت میدونی من استراحت مطلق بودم و دست دو تا مامان بزرگ و عمه جون و خاله گلی و بابایی درد نکنه که همش مواظب من بودن
فندقم کلا دختر تنبلی بودی و مامانی همش نگران بود که چرا تکون نمی خوری و تقریبا هفته ای یکبار میرفتم بیمارستان برای شنیدن صدای قشنگ قلبت .مامانی فدات شه ٩ ماه همش دست به دعا بودم که سالم به دنیا بیایی تا ٣١ شهریور ٨٩ ساعت ٨ صبح از طریق عمل سزارین توسط دکتر شریف زاده که خیلی زحمت کشید به دنیا اومدی .
خدایا شکرت .......... ان شالله هر کی نینی میخواد خدا بهش بده اون روز بهترین روز زندگیم بود و با هیچ روز دیگه ای نمی تونم مقایسه اش کنم ان شالله بتونیم مامان بابای خوبی برات بشیم و لیاقت مادر شدن و پدر شدن رو داشته باشیم