دلنوشته های مامان
ایلین و امیر محمد عزیزم خیلی وقته براتون ننوشتم همش هم به خاطر شیطنت های اقا پسر خوشگل ماست که همش اویزون مامانیه و نمیزاره تکون بخوریم .
ایلین عزیزم دیگه حسابی خانوم شدی برای خودت و چپ و راست پای ایینه هستی و کمد لباس از دستت خیلی شاکیه و امیر جونم به تقلید از شما روسری به سر و کیف دستی مامان دستشه و سر عروسک باهات دعوا میکنه .
دوستای خوبی برای هم هستید ولی همش باید مواظبتون باشم که باهم سر عروسک دعوا نکنید هرچیزی که شما وردارید امیر محمد هم همون رو میخواد و جنگ و بزن بزن شروع میشه بعضی وقتا اینقد جالب دعوا میکنید که میشینم و نگاه میکنم تا ببینم پیروز میدان کی میشه . خلاصه که مامان روزگار ما هم با شیطونت های شما داره میگذره ما پیر میشیم و شما بزرگ .
خوشحالم از اینکه یواش یواش داری اجتماعی تر میشی و در هر محیطی بلافاصله برای خودت دوست پیدا میکنی و داداشی که هم پیرو راه شما .
عزیزم خیلی دوستون دارم و همیشه دعا میکنم که خدایا سالم باشم شماها رو خودم بزرگ کنم . تازگیا خیلی حساس شدم و همش نگرانم که نکنه اتفاقی برای من بیافته و نتونم بزرگ شدن شما رو ببینم از مرگ نمیترسم ولی از اینکه شما رو تنها بزارم وحشت دارم انشالله سایه من وبابایی تا جایی که بزرگ بشید و بی نیاز بالای سرتون باشه هرچند که انسان هیج وقت از محبت والدین بی نیاز نیست ولیییی خووووب ......
انشالله خوب فکر کنیم تا اتفاقات خوب بیافته .
عزیزم ما فعلا تهرانیم و فکر کنم بابایی انتقالی رو بیخیال شده و دنبال عوض کردن خونه است انشالله یه خونه خوب پیدا کنیم که یه اطاق هم برای شماداشته باشیم هر جا میره توام به جای من باهاش میری و خیلییییی حرف میزنی . خلاصه که دخملم هم حاضر جوابی هم دل نازک به طوری که کافیه از یه چیزی دلم بگیره و گریه کنم بدتر از من میشینی و گریه میکنی و داداشی هم فقط میاد بوس میکنه و میگه بووووخخخ یعنی ببخشید از بس خراب کاری میکنه که فکر میکنه بازم یکاری کرده و من ناراحت شدم خلاصه که عزیزم یه فیلمی هستین برای خودتون .
ایلین جونم و امیر محمد عزیزم خیلی دوستون دارم و ممنون که عزیزای من شدید خدایا شکرت که ایت دوتا وروجک رو به من دادی تا زندگیم رنگ بگیره