دل مامان بازم شکست
سلام عروسک قشنگ من
دخملم عموی مامانیت بعد 7 ماه که کلی اذیت شد و زحمتای زیادی که بچه هاش براش کشیدن و درست زمانی که همه داشتیم امیدوار میشدیم که پاهاش دارن خوب میشن و بهتر میشه و خودش میره به دیالیز و کلی امیدهای قشنگ دیگه یکدفعه فشارش رفت بالا و یک هفته رفت تو کما بعدشم هممون رو تنها گذاشت و رفت پیش خدا و پیش بابا بزرگ
عزیزم دلم خیلی گرفته من عمو جون رو خیلی دوستش داشتم بوی بابام رو میداد و از همه مهمتر یک تکیه گاه بود برام او بوسه های قشنگی که از پیشونیم میکرد و بغلم میکرد هیچوقت و هیچکس نمیتونه جاش رو بگیره وقتی بابام فوت کرد 15 سال بیشتر نداشتم بعد از اون عموم همیشه سعی میکرد جای خالی بابام رو برام پر کنه هر چند هیچوقت پر نشد ولی یک جای بزرگ تو دلم برای خودش باز کرد و حقیقت اش اصلا فکر نمیکردم به این زودی ما رو تنها بزاره ولی نمیدونم چرا ولی .......رفت و هیچ کاری از دستمون بر نیومد
دخترکم انشالله سایه باباییت و من همیشه رو سرت باشه و زودی تنهات نزاریم انشالله همیشه سالم باشی و لطف و رحمت خدا همیشه سایبونی باشه که تو رو از بلا و مصیبت حفظ کنه و مهمتر اینکه قدر نعمتهایی که خدای مهربون بهت داده بدونی و شکرگذار باشی
خدایا شکرت به خاطر سلامتیم شکر به خاطر زندگیم شکر به خاطر ایلین خوشگلم که طعم شیرین مادر شدن رو چشیدم شکر به خاطر همسر مهربونی که بهم دادی شکر به خاطر خانوادم و سلامتیشون و شکر به خاطر نفسهایی که میکشم و شکر به خاطر همه چیز .....................هر چند بد و خوب ولی میدونم صلاح دنیا و خودمون در اونه و خدایا ما رو ببخش که بعضی وقتا کفر میگیم و ناشکری میکنیم
خدایا شکرت