فروردین 91
پرنسس برنزه من سلام
مامانی تنبل بعد مدتها دوباره اومد تا از شما برای شما بگه البته همشم تقصیر مامان نیست خیلیییییییییییییییی گرفتارم عزیزم اصلا وقت ندارم یک دلیل خیلی بزرگشم شما هستین همش داریم باهم بازی میکنیم یا بیرون تشریف داریم تا شما از ما راضی باشید البته فک کنم بازم راضی نیستی چون اخرشم با گریه میایی تو خونه .
عزیزم اگه بخوام از کارامون تو این یک ماه بهت بگم باید از تعیلات نوروز شروع کنم که حسابی بهمون خوش گذشت رفتیم گلستان پیش مامان بزرگ و دایی ها و خاله و کلی بهمون خوش گذشت مخصوصا 12 و 13 ام که رفته بودیم بیرون و شما کلی بازی کردی این عکسم فکر کنم 13 بدر گرفتیم
عزیزم دو سه روز بعدش برگشتیم خونمون و هر دومون با هم گفتیم هیچ جا خونه ادم نمیشه البته من بیشتر گفتم شمام وقتی وسایلت و اسباب بازیات رو دیدی کلی ذوقیدی و جیغ کشیدی . خیلی کارا و کلمه های جدیدم از بچه ها یاد گرفته بودی و خلاصه یک پیشرفتی کرده بودی اومدیم تهران روز 18 ام رفتیم کاخ سعادت اباد اونجا قدیما خونه شاه بوده اونجام ازت خیلی عکس گرفتم که یکی دوتاش رو برات میزارم
الهی مامان فدات بشه عزیزمی خیلی دوست دارم و هرروز که بیدار میشم میبینم یک دنیا بیشتر از دیروز بهت وابسته شدم خدایا شکرت .