افطاری
سلام پرنسس خوشگل من سلام زندگیم .
نمیدونی عزیزم نفسام به نفسای تو بسته است خنده هام به خنده های تو اشکام به اشکای تو و این حالت ها هر روز شدیدتر و شدیدتر میشن دیشب برای افطار مهمون دعوت کرده بودیم چون بچه هایی داشتن که از تو یکم بزرگتر بودن حسابی بهت خوش گذشت و بازی کردی کیمیا جون و مبینا هم حسابی مواظب تو بودن بعد رفتن اونا خواستم دستات رو بشورم نمیدونم چطوری گرفتمت که زدی زیر گریه اصلا نفهمیدیم چی شد دستت رو نمیتونستی تکون بدی و همش گریه میکردی منم ناراحت همش سر خودم غر میزدم وگریه میکردم و قلبم داشت ریش ریش میشد برای اشکایی که از چشای خوشگلت میریخت و مسببش من بودم نمیدونستم باید چیکار کنم فکر میکردم کتفت در اومده و هزار تا فکر ناجور دیگه البته بابایی هم حسابی همکاری کرد و سر من غر زد که چرا مواظب نبودم و انگار میخواست ببردم زندون چند بار مجبورم کرد صحنه جرم رو تکرار کنم تا بلکه بتونه چیزی از توش در بیار ه و خلاصه که حسابی همکاری کرد البته از مدل خودش خلاصه که هر کاری میکردم اروم نمیگرفتی بابایی هم میگفت الان دیر وقته اگه خوب نشد فردا میبریمش دکتر. چون کار دیگه ای از دستم بر نمی اومد یکم مسکن بهت دادم و هر چیزی که دست زدنش برای تو ممنوع بود مثل صندوق طلاهات که خیلی دوستش داشتی با البوم ها جلوت گذاشتم تا با اونا صدات بند اومد و یکم مشغول شدی و خوابت برد صبح هم خبری از درد و گریه نبود خدا رو شکر .
ولی مامانی من این وسط فهمیدم چقد بهت وابسته ام و بدون تو اصلا نمیتونم دوام بیارم و خدا چقد منو دوست داشته که تو و بابایی رو به من داده انشالله هیچ وقت درد و غم هیچ کدومتون رو نبینم و تو این ماه که خدا درهای لطف و مرحمتش برای همه بازه و ماه مستجاب شدن دعاست و خدا هیچ بنده ای رو اگه از اون ته ته های دلش خواسته باشه دست خالی نمیفرسته از خدا میخوام هیچ وقت چه الان چه بعد ها که بزرگ میشی و برای خودت خانومی میشی تو خونه خودت غم و غصه نیاد سراغت البته زندگی با غماش و غصه هاش و شادیاش قشنگه مامان ولی از خدا میخوام اینقد تو زندگیت خوشبخت باشی که اون غم ها برات نمک زندگی بشن و تا جایی که عمر ما رو یاری کنه سایه خوبی برات باشیم و تو هم دختر خوبی برای ما باشی الهی امییییییین