اولین پارک
سلام عسلم امروز برای اولین بار بردیمت پارک بازی کنی اینم عکسات تو پارک ایرانشهر تو اخرین روزای سال 90 انشالله سال خوبی داشته باشی
دخترکم نمیدونی من و بابایی برای اینکه همچین لحظه هایی داشته باشیم چقدر دعا کردیم و خدای مهربون صدای ما رو شنید و شما رو بهمون هدیه کرد تا الان خیلی پارک رفتیم اونقد رفتیم و رفتیم ولی امروز فهمیدم که اصلا نرفتیم میدونی چرا ؟ چون امروز اصلا با حسرت نگاه نکردم امروز از اینکه تو رو دارم و از اینکه اینقد داری سریع رشد میکنی برای هزارمین بار از خدای مهربون تشکر کردم البته به شما خیلی خوش نگذشت چون یکمکی ترسیدین مخصوصا از سرسره تازه یک پسره هم مزاحمت شد و شما ناراحت شدی پسره هم از فرصت استفاده کرده بود و گیر داده بود بهت و هی میومد بغلت میکرد و . بابایی هم همش میخندید ولی بزرگ بشی از این خنده ها خبری نیست یادت باشه.