ایلینایلین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دختر قشنگ من

دلنوشته های مامان

ایلین و امیر محمد عزیزم خیلی وقته براتون ننوشتم همش هم به خاطر شیطنت های اقا پسر خوشگل ماست که همش اویزون مامانیه و نمیزاره تکون بخوریم .  ایلین عزیزم دیگه حسابی خانوم شدی برای خودت و چپ و راست پای ایینه هستی و کمد لباس از دستت خیلی شاکیه و امیر جونم به تقلید از شما روسری به سر و کیف دستی مامان دستشه و سر عروسک باهات دعوا میکنه . دوستای خوبی برای هم هستید ولی همش باید مواظبتون باشم که باهم سر عروسک دعوا نکنید هرچیزی که شما وردارید امیر محمد هم همون رو میخواد و جنگ و بزن بزن شروع میشه بعضی وقتا اینقد جالب دعوا میکنید که میشینم و نگاه میکنم تا ببینم پیروز میدان کی میشه . خلاصه که مامان روزگار ما هم با شیطونت های شما داره میگذره ما پ...
24 ارديبهشت 1394

ایلین عزیزم شب عروسی دایی

عروسی دایی احمد اخرین روز سال 94 ....... دختر خوشگل مامان . کلی اصرار کردی که ببرمت ارایشگاه . منم گفتم عالیه خاله ارایشگر شده و میخواذ تو رو خوشگل کنه خیلی خوشحال و خوشکل شده بودی انشالله عروسی خودت دخمل ناز من ...
24 ارديبهشت 1394

وروجک های من

گفتم قشنگ وایستین میخوام عکس بگیرم < قربون هر سه تاییتون برم > اذر ماه 93 خونه مامان بزرگ مصادف با تولد ارماز جان خاله طاهره انشالله همیشه اینجوری شاد و خوشحال و مسخره باشین خوشمزه های من .  و انشالله کار بابایی درست شه از تهران بریم یک هوای تمیز و یه خونه حیاط دار داشته باشیم که سالم و سرزنده بزرگ شین ......امیییییییییین  ...
14 دی 1393

قدم ارماز خاله مبارک

یک عضو جدید به فامیل اضافه شد یک پسر کوچولو و بامزه که انشالله قدمش پر از خیر و برکت برای خاله طاهره و همه فامیل باشه اسمش رو گذاشتن ارماز که به معنای پایدار و محکم و ثابت قدمه که انشاالله مثل اسمش باشه. به بهانه اومدن ارماز جان دو هفته گنبد بودیم و کلی خوش گذشت ، حسابی بازی کردین و شیطونی کردین و هر روز صبح که بلند میشدیم امیر جان کاپشن و جورابش رو میاورد و میگفت بریم ماما ، میگفتم مامان بزار صبحانه بخوریم بعد و خلاصه دو هفته هم خوب بود هم خسته کننده به زندگی ارام تهران عادت کردیم به پای خاله ها و دایی ها نمیرسیم دیگه تنبل شدیم .
10 دی 1393

بدون عنوان

سلام ایلین و امیر عزیز امیدوارم یک روزی این نوشته ها رو بخونین و قدردان زحمت پدر و مادر خود باشید هر چند هر کاری میکنم از دل و جان است و دوست دارم و با عشق به شما قدم ورمیدارم ولی خوووووب دوست ندارم یک روز جلوم وایستین و بگین وظیفه ات بوده چون هیچ وقت خودم همچنین کاری رو نکردم و نمیکنم . چند وقتیه ایلین جون میگه مامان به بچه ها جایزه میدم چرا به من نمیدن امروز کتاب داستان و ساعت مچی قورباغه ای و خط کش فانتزی گرفتم بردم مهد بهت بدن، موقع بیرون اومدن چشای خوشگلت داشتن برق میزدن و دهنت کوچولوت تا گوشات باز بودن اینقد خوشحال بودی که اندازه نداره و چقدر از خودت راضی بودی و کادو به دست تا خونه اومدی عزیزم خیلی خوشحال شدم که راضی بودی نمیدونم تا...
10 دی 1393

جلسه اولیا و مربیان

عزیز دلم امروز اولین جلسه اولیا و مربیان تو مهد دنیای شادی بود ممنون عزیزم که اومدی و با اومدنت تمام اولین ها رو دارم تجربه میکنم ، خیلی احساس قشنگیه و قشنگتر ذوق و شوق تویه که اصلا انتظار نداشتم، مربیات مهدیه جون و سمیرا جون هر دو ازت راضی بود و تنها مشکلت به قول مربیت این بود که اصلا پابند هیچی نبودی دلت میخواست همش بری بیرون و فقط بازی کنی و اصلا برات مهم نبوده که الان وقت چیه؟ منم گفتم هیچ اشکالی نداره بزارین دخترم راحت باشه 😍، خیلی دوستون دارم عزیزای من انشالله بهترین و قشنگترین روزها رو داشته باشین 😚
17 آذر 1393

ایلین و امیر محمد تو مهد ایلین

ایلین عزیزم دو هفته است داری میری مهد و خیلی خوشحالی . پیشرفتت هم بد نیست  قبلا خیلی تنبل بودی و هیچ چیزی رو دوبار تکرار نمیکردی الان بازم بهتری . انشالله بهتر میشی همینم اصلا انتظار نداشتم هر روز 8 با بابایی میری و 11/30 من و داداشی میاییم دنبالت . امیر جانم خوشحال هر روز صبح که بیدار میشه شال و کلاه میکنه میگه بریم اببی ( ابجی)قربونتون برم که اینقد زود دارین بزرگ میشین دخملی سال دیگه میره مدرسه و انشالله همیشه موفق باشین اینم عکست تو مهد کودک دنیای شادی تو خیابان نامجو چهار راه قجاوند .     ...
3 آذر 1393