ایلینایلین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

دختر قشنگ من

روزمره های ایلین

سلام دخمل کوچولوی مامان که سر تا پا زبانی البته بهت بگیم دخمل کوچولو ناراحت میشی و میگی من بزرگم و تاج سرم  که تاج سر من و باباییت هستی و خواهی بود گلم  عزیزم برات بگم که داداشی تو راهی رو خیلی دوست داری و از این بابت من خیلی خوشحالم و هر چی میخری میاری نشونش میدی و میگی نی نی من اینو گرفتم بهش دست نزنیا حاطیناکه(خطرناکه) و بزرگ شدی بابایی برای توام میخره   یک کارایی میکنی عزیزم مثلا چند روز پیش رفته بودیم فرش بخریم تو فروشگاه با اون صدای جیغت میگی نی نی ببین چه فرش خوشلی گرفتتیم  کلی بهت خندیدیم . غذاهای مورد علاقت مثل بیشتر بچه ها ماکا(ماکارونی) پپلت(کتلت) ساننیچ(ساندویچ) هستش و عاشق سرسره هستی و هر موقع میبریم...
23 بهمن 1391

خبرای جدید

سلام ملوسک خوشگل مامان خیلی وقته نیومدم برات بنویسم خیلی اتفاقات خوب و بد تو این مدت افتادن   از خوب و قشنگاش شروع کنم  میدونی تو اخرین پست 90 از خدا خواستیم تو این سال یک نینی دیگه بهمون بده تا شما خانوم خوشگل تهنا بزرگ نشی همبازی داشته باشی  خدا جون دعای مامانی رو خیلی زود جواب داد و یک نینی تپل مپل و خوردنی  داره میاد شایدم پسمل باشه و یک داداشی بیاد  ولی مهم اینه که سالم باشه و فرزند خوبی برای ما و همیار و همدم خوبی برای تو باشه تا وقتی خیلی بزرگ شدی یکی رو داشته باشی اگه دختر باشه همدم خوشی و ناخوشیت میشه اگرم پسر باشه تکیه گاهت میشه همیشه پشتته انشالله البته من و بابایی هم هستیم   خبر خوش دیگه ایلر ...
10 دی 1391

خبر بد

فرفری خوشگلم بازم سلام امیدوارم وقتی داری اینا رو میخونی اینقد خانوم شده باشی که معنی حرفای منو بدونی و فقط به کارا و عکسات نخندی . عزیزم تو این مدتی که نیومدم برات بنویسم یک اتفاق خیلی بدی که افتاد که چشم همه فامیل رو پر اشک کرد رفتی دایی محمد پیش خدا بود خودش راحت شد چون وقتی داشت چشاش رو میبست لبخند خیلی قشنگی رو لباش بود ولی دل ما رو شکست نمیدونم عزیزم  شاید یک امید واهی بود ولی همه فکر میکردیم میتونه از پس بیماری لعنتی پس بیاد حتی خودش ولی مامان نشد و رفت .دارم اینا رو برات مینویسم نه به خاطر اینکه بخونی و ناراحت بشی و براش اشک بریزی دارم مینویسم بدونی که عمر خیلی کوتاهه و دنیا خیلی بیوفاست نه ارزش دل شکستن داره نه ارزش دل بستن بهش...
10 دی 1391

عید قربان 91

سلام عزیزم عید قربان امسال خونه مامان بزرگ بودیم و کلی شیطونی کردی و حسابی بهت خوش گذشت البته بابایی فقط روز عید با ما بود و رفته بود ماموریت و ما هم به بهانه اون 20 روزی اونجا بودیم بابایی و دایی  گوسفند قربونی کردن و انشالله خدا قبول کنه و خدا بهشون سلامتی و توفیق در کاراشون رو بده تا بتونن سال دیگه هم فرضشون رو ادا کنن این وسط شما هم بیکار نبودی و به حساب نارنگی های تو حیاط رسیدی چه خودت چه به واسطه مامان جونت  اینم عکسای خوشگلت از روز عید انشالله همیشه خندون باشی دخمل ناز نازی من ...
21 آبان 1391

کارهای جدید

سلام خوشگل مامان الهی مامان قربون بزرگ شدنت بره که من و بابایی داریم لمسش میکنیم و هر روز با هنرنمایی های جدیدت ما رو به وجد میاری از امروز جنگ ما برای از پوشک در اوردن شما شروع شده البته تابستان یکبار انجام دادیم که شکست خوردیم  یک 2 ماهی بهت فرصت دادیم و امروز دوباره شروع کردیم که ایندفعه برای روز اول بدک نبود امیدوارم همینجوری بشه و چند روزه از دست پوشک خلاص شیم . عزیزک شیطون من چند روزی هر روز عچولی ( عروس) میشی اونم چه عروسی یک لباس تنت میکنی یکی هم رو سرت و از من میخوایی باهات تانگو برقصم عزیز جون اینا رو از کجا یاد گرفتی . بابایی میگه خودت یاد میدی ولییی من کجااااااااااااا رقص تانگو کجااااااااااااااااا همش تاثیر ماهواره است &nb...
9 مهر 1391

التماس دعا

عزیزم امروزا حال دایی محمد خیلی بده و داره روز به روز بدتر میشه مامانی داره خیلی غصه اش رو میخوره اونقد پسر خوب و مهربونیه که فکر کنم خدا خیلی بیشتر از ما دوسش داره و میخواد ببردش پیش خودش شایید تو هیچ وقت به خاطرت نیاریش ولی عزیزم اون خیلی تو رو دوست داره امیدمون به خداست شاید بهمون رحم کنه و اونو برگردونه اخه عزیزم هنوز خیلی جوونه  از همه عزیزایی که به وبلاگ ایلین جون سر میزنن خواهش میکنم برای سلامتی دایی محمد ایلین جون دعا کنن .  ...
2 مهر 1391

تولد دو سالگی

  عزیزترینم الهی ممانی و بابایی هیچ وقت غم و غصه تو رو نبینن تولدت مبارک عزیزم انشالله همیشه سالم و سرحال باشی و دلت شاد باشه امسال تصمیم گرفته بودیم یک تولد خانوادگی برات بگیریم و کسی رو دعوت نکنیم روز تولدت بعد از ظهر اماده شدیم داشتیم میرفتیم بیرون برات کیک بگیریم که خاله گلی کادو به دست با کیمیا جون اومده بودن کلی ذوق کردی یک عروسک خوشگل برات گرفته بود با کیکی که مامانی درست کرده بود از اونا پذیرایی کردیم هنوز اونا نرفته بودن که عموت اینا اومدن خلاصه اونروز نتونستیم بریم بیرون عوضش فرداش یک کیک با کلی شمع که خیلی دوست داری گرفتیم رفتیم خونه خاله گلی با بچه ها برات تولد گرفتیم عزیزم امیدوارم همیشه خوش باشی و بدون که خیلییییییی...
2 مهر 1391

ایلین جنگجو

سلام خوشگلم بلاخره بعد 3 هفته مسافرت که برای تعطیلات عید و تعطیلات بعدیش رفته بودیم گنبد ما برگشتیم خونمون و چه تعطیلاتی بود ؟؟؟؟   عزیزم به جز یک هفته اش که اومده بودیم بندر کلا در حال جنگ با بچه ها بودی  هم حسود هم بخیل و جالب اینکه به اسباب بازی بقیه هم صاحب شده بودی و نمیزاشتی خودشون به وسایل خودشون دست بزنن خلاصه هر چی ابرو داشتیم ریختی وسط    انشالله بزرگتر که شدی میفهمی که بازی و زندگی تنهایی هیچ کیفی نداره و همه چیز وقتی برات لذت داره که با عزیزات باشی اگه تو خوشیات با دوستات و خانواده ات باشی برات لذتش بیشتر میشه و اگه تو غصه هات بازم دوستات و خانواده ات همراهت باشن تحمل اش برات راحتتر میشه خلاصه که عزیزم امی...
19 شهريور 1391